مردم! برای هیبتمان آبرو نماند
در این کویر تشنه، دگر آبی نماند
دیدیم به حکم خار، به گلها کتک زدند
مهر سکوت بر دهانِ قاصدک زدند
دیدیم، دیدیم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالَم است؟
در ژرفنای درد عمیقی نشسته ایم
مغموم و دلشکسته و رنجور و خسته ایم
آخر چگونه زار نگریم برای عشق
وقتی نبود آنچه که دیدیم سزای عشق؟
دیدیم، دیدیم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالَم است؟
با ازدحام این همه بت، در حریم حق،
جای طواف و سجده برای فریب خلق
یک کار خیر، محض رضای خدا کنیم
فکری به حال غربت دین خدا کنیم
دیدیم، دیدیم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالَم است؟