عارف حقيقي تارك دنيا نيست. رياضت كش نيست. عاشق زندگي است. از زندگي لذت مي برد. زيرا زندگي چيزي نيست مگر تجلي خدا. عارف حقيقي سرشار از ترانه و آواز است. هر كلمه اش يك ترانه است. هر حركتش يك رقص است. هر اقدامش يك دست افشاني است. اين از نهايت آگاهي برمي خيزد. آنگاه كه تو به بلندترين قله رسيده اي و هيچ چيزي در پيش رو نداري،آنگاه كه همه چيز را پشت سر گذاشته اي. بدن در آن دوردست ها در پايين دره است. ذهن جايي در بين راه است و تو آگاهي محض هستي. هيچ چيزي نيستي جز آگاهي محض كه به آن سامادهي گويند. آنگاه هزاران نغمه و ترانه از تو برخواهد خاست. هزاران گل در تو شكوفا خواهد شد. و تا زمانيكه چنين نشود، هيچ انساني به كامروايي نخواهد رسيد. هيچ انساني رضايت نخواهد يافت. هيچ انساني قبل از آن خرسند نخواهد شد. تو بايد در قلبت اشتياق شديد رسيدن به سامادهي ( آگاهي برتر ) را داشته باشي. همه مي توانند به آن برسند. حق همه است. فقط بايد آنرا مطالبه كنند